به دنبال تغییر آنچه تغییر می‌کند نباش

۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیوید هافمایستر
وقتی واقعاً آن را بطور کامل درک کنی، متوجه می‌شوی که تمام زمان فقط تکرار آن باور به خطای نخستین است.بنابراین این فقط یک خطایی است که به نظر می‌رسد بارها و بارها و بارها تکرار می‌شود و این چیزی است که زمان را می‌سازد.این، توهمِ زمان را ایجاد می‌کند.باعث ایجاد توهمِ تغییر می‌شود.زمان با تغییر مرتبط است اما همیشه در جریان است.
همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است.می‌توان گفت تمایز اصلی که برای بیدار شدن از این رؤیا لازم است تشخیص دهیم، فقط دیدن غیرممکن بودن تغییر است.اگر دنیا خودش طبق تعریف باور به تغییر است، پس تو واقعاً نمی‌توانی تغییر را تغییر دهی.تو فقط می‌توانی ذهنیت خود را در مورد تغییر، تغییر دهی.حتی این به چه معناست: تغییر ذهنیت خود در مورد تغییر؟
می‌توانی غیرممکن بودن آن را ببینی.تمامش همین است.بخشایش یعنی همین.بخشایش نادیده می‌گیرد زیرا این در واقع پاسخی است که همه مشکلات ظاهری را حل می‌کند.زیرا تنها مشکل، باور به تغییر بود.
و وقتی به این حالت ذهنی رسیدی که ببینی تغییر غیرممکن است، تمام است.این مانند پایان بازی برای نفس است.این در واقع نشان می‌دهد که هرگز بازی وجود نداشته است.پس این سرور و شادی و سبکدلی است.و با این حال نفس بر تغییر دادن همه چیز اصرار دارد.
واقعاً چند نسخه از دوره مورد نیاز است؟خب در واقع کاربرد عملی آنچه که من امشب در مورد آن صحبت می‌کنم چیزی است که لازم است.نه با ارائه نسخه‌های متفاوت و متنوع و همان دیوانگی دنیا که می‌شناسی: اوه بله تنوع چاشنی زندگی است.خیر.خواسته‌های مختلف برای افراد مختلف.
خیر.عیسی در این دوره به ما می‌گوید «امسال را با یکسان کردن آن، متفاوت کن.»بنابراین واقعاً هیچ کدام‌ از چیزهایی که در زمان و مکان به آنها نگاه می‌کنی و از طریق حواس پنج‌گانه درکشان می‌کنی مربوط به چیزی واقعی نیست.هیچ ربطی به واقعیت ندارد.تنها یک واقعیت هست و آن روحِ ابدی است و آن واقعیت‌های چندگانه نیست.
و ادراکات متفاوتی از واقعیت وجود ندارند زیرا واقعیت روح است.واقعیت جاودانه و بی‌تغییر است و ادراک همواره تغییر می‌کند.اگر به روابط بین فردی نگاه کنی، می‌بینی که تغییر دادن روابط بین فردی یا صحبت‌هایی که مردم در مورد تغییر شریک زندگی می‌کنند، همه آن چیزها همچنان تلاشی برای تغییر دادن تغییر است.اما تغییر طبق تعریف غیرحقیقی است.و بنابراین تو نمی‌توانی غیرحقیقی را تغییر دهی.
تو فقط می‌توانی ببینی که غیرحقیقی، غیرحقیقی است.متوجه شدی؟تفاوت این است.این تلاش برای تغییر دادن غیرحقیقی نیست، بلکه فقط غیرحقیقی را غیرحقیقی می‌بیند.بسیار صلح‌آمیز است.
بسیار آرامبخش است، بسیار پرورش دهنده است.تا جایی که مفاهیم پیش می‌روند، بخشایش آخرین مفهومی است که در هر صورت به آن نیاز خواهی داشت.و بسیار بسیار بسیار آرامبخش است.راه دیگری برای گفتن آن این است که تو نمی‌توانی آنچه غیرواقعی است را شفا دهی.بنابراین به این خاطر است که تو نمی‌توانی بدن را شفا دهی زیرا بدن فقط بخشی از ادراک از هم گسیخته است.
اما بدن بیمار نیست.بدن فقط تکه‌ای از پازل است و وقتی ببینی که هدف در نظر گرفته شده برای بدن و دنیا فقط بخشایش است، هدف بسیار وحدت‌بخشی که همه چیز را یکی می‌کند، آنگاه ادراک شفا می‌یابد.مشکل در تمام مدت همین بود.مشکل، ادراک در هم شکسته شده بود.ادراک از هم گسیخته بود.
ادراک تحریف شده بود.وقتی درک این موضوع برایت سخت است، به این دلیل است که تو واقعا هنوز روی چیزهای خاص سرمایه‌گذاری کرده‌ای.تو روی خدایان دروغین سرمایه‌گذاری کرده‌ای.این به چه معناست؟روی افراد سرمایه‌گذاری کردن.
روی پول سرمایه‌گذاری کردن.روی شرکت‌ها سرمایه‌گذاری کردن.سرمایه‌گذاری روی یک تیم ورزشی.سرمایه‌گذاری روی رابطه‌ای که به شکل خاصی به نظر می‌رسد.سرمایه‌گذاری روی بدن، در این اندیشه که بدن به خودی خود دارای ارزشی است.
همه چیزهایی که مردم آن‌ها را زندگی روی زمین می‌نامند که اصلاً زندگی نیست، زندگی ابدی در واقع چیزی است که زندگی است.اما همه فرافکنی‌هایی که مردم آن را زندگی می‌نامند اساساً باز فقط یک سرسپردگی، یک تعهد، یک اعتیاد به تغییر دادن است.و تو نمی‌توانی تغییر کننده را تغییر دهی.تو فقط می‌توانی غیرممکن بودن آن را ببینی.اینجاست که بیداری رخ می‌دهد.
این به دنبال بهتر کردن چیزی نیست.به دنبال بهبود چیزی نیست.تو در اهداف خودپنداشته نفس، روشن‌ضمیری را نخواهی یافت.وقتی به آن‌ها دست می‌یابی، متوجه می‌شوی که هنوز راضی نیستی.و این به این دلیل است که آن‌ها زودگذر هستند.
آن‌ها گذرا هستند.اگر تو موجودی ابدی باشی، هرگز با چیزهای زودگذر راضی نخواهی بود.کاملاً ساده است.اما نفس در برابر این فهم دفاع می‌کند، مقاومت در برابر درک اینکه همه چیز واقعاً چقدر ساده است.بگذار همه چیزها دقیقاً همانطور که هستند باشند.
و ببینم که هر اتفاقی را که برای من می‌افتد من خواسته‌ام و همانطور که خواسته‌ام دریافت می‌کنم.سادگی این، یک ذهن واحد است.حدس می‌زنم که راز را فاش کرده‌ام.واقعا هیچ رازی در خودش ندارد.روشن‌ضمیری مرموز نیست.
این در واقع حالت طبیعی ذهن مسیحا است.این همسویی طبیعی با خداوند است.توسط خداوند تامین شدن.کامل آفریده شدن، عشق خالص، روح ابدی، توسط آفریننده‌ای ابدی و عاشق.و سادگی یعنی همین.
بیدار شدن فقط یعنی همین.اما این چیزی نیست که تو دائماً در موردش باید حدس بزنی.یا این چیزی نیست که سعی کنی از شکل، نشانه بگیری تا بدانی که کیستی.آن صدای آرام کوچک درون آن تشخیص باطنی، به معنای بیدار شدن است.به معنای تلاش برای یافتن شواهدی در دنیا برای حمایت از هویت تو نیست.
همانطور که در فیلم ماتریکس ممکن است به یاد بیاوری زمانی که آن‌ها برای نخستین بار وارد ماتریکس می‌شوند، و در حال رانندگی در خیابان هستند.و ترینیتی و نئو و مورفئوس در ماشین هستند و شروع به صحبت در مورد نودِل می‌کنند.همان جایی که نئو خاطره‌ای از خوردن نودِل خوب را به یاد می‌آورد.و به طور کلی به او گفته می‌شود تمام آن خاطراتی را که فکر می‌کند اتفاق افتاده‌اند هرگز رخ نداده‌اند.و او نمی‌داند این به چه معناست.
و در واقع ترینیتی همانجا در ماشین جواب او را می‌دهد.او می‌گوید این بدان معناست که ماتریکس نمی‌تواند به تو بگوید که کیستی.دنیای تصاویر نمی‌تواند به تو بگوید که کیستی.تو آن را در یک دسته از تصاویر و خدایان دروغین پیدا نخواهی کرد.تو فرزند مقدس خداوند، روح انتزاعی خالص و عشق و نور را در این تصاویر پیدا نخواهی کرد.
به همین دلیل باید آن‌ها را ببخشی.تو باید پرده تصاویر را ببخشی.من یکی هستم.من و پدر یکی هستیم.من یکی هستم.
تنها کاری که باید انجام دهی این است که قلبت را بگشایی و حقیقت عشق را در آغوش بگیری.
دوره‌ای در معجزات

استفاده از مطالب فقط برای مقاصد غیرتجاری و با ذکر منبع بلامانع است.