تغییر تاریکی و ناامیدی
۷ مرداد ۱۴۰۱
کنت واپنیک
شما چند بار گفتهاید که ما هرگز به دلیلی که فکر میکنیم ناراحت نیستیم، زمانی که در زندگی روزمره خود به سر میبریم و (فکر میکنیم) برخی چیزها ما را ناراحت میکنند یا باعث رنج ما میشوند.در آن لحظه - از آنجایی که ما در آن تاریکی هستیم - چگونه میتوانیم آن را تغییر دهیم تا به جایی که شما در مورد آن صحبت میکنید برسیم؟بسیار خوب، ما قبلاً در مورد این صحبت کردهایم که چگونه وقتی دنیا را بیش از حد با خود مییابیم و متوجه میشویم که هیچ چیز در اینجا کار نمیکند و همانطور که بیل به هلن گفته بود میگوییم: «باید راه دیگری وجود داشته باشد.»از هر واژهای هم که استفاده کنیم، یک عنصر ناامیدی در ما وجود دارد در این مورد که همه چیز در اینجا اشتباه است؛ کار نمیکند، و من راه خروج را نمیدانم، اما باید راهی وجود داشته باشد.نمیدانم این راه چیست.
نمیدانم این کیست.این دعوت از روحالقدس است که دوره در مورد آن صحبت میکند، و این زمانی است که ما شروع میکنیم به اندکی نور اجازه دهیم تا وارد ذهنمان شود، و آن نور به شکلی در میآید که باری دیگر میگوید: «دنیایی که میبینی تصویری بیرونی از وضعیت درونی است.» و وضعیت درونی این است که تصمیم گیرنده نفس را انتخاب کرده است.این دنیای درد، رنج، بیماری، مرگ و تعارض که میبینیم، سیستم فکری ذهن نادرستاندیش است که به بیرون فرافکنی شده است.معنای این در سطح عملی این است که وقتی متوجه ناراحتی خودتان میشوید، چه آن یک چیز بیاهمیت باشد یا چیزی که به نظر مهم میرسد، تشخیص دهید که آن چیزی نیست که فکر میکنید هست.این تنها کاری است که باید انجام دهید.
به ما گفته شده است که روحالقدس از ما فقط اندکی تمایل میخواهد.این همان تمایل اندک است برای شروع فرایند مورد پرسش قرار دادن آنچه تاکنون به عنوان حقیقت مطلق در نظر گرفته بودیم، یعنی اینکه مشکل دنیا است، مشکل بدن است، مشکل بدنهای دیگر است، اینکه من واقعاً ناراحت هستم یا من مضطربم یا احساس ناخوشایند دارم به دلیل چیزی بیرونی.یا، از سوی دیگر، چیزی بیرونی باعث شده که من احساس شادی، آرامش و لذت کنم.نام این بازی از منظر بیدار شدن از این رؤیا، حرکت از بیذهنی به طرف ذهنآگاهی است؛ این مقصود است.اگر همیشه این را در ذهن داشته باشید، واقعاً به شما کمک خواهد کرد، که نه تنها دورهای در معجزات را بفهمید بلکه شروع کنید به اینکه هر روز با آن به صورت هدفمند زندگی کنید.
لازم نیست کاملاً آن را باور کنید.در واقع، در مقدمه کتاب کار تنها چیزی که عیسی از ما میخواهد این است که درسها را انجام دهیم.او میگوید: «نیازی نیست که این ایدهها را باور کنی.»او میگوید: «حتی ممکن است آنها را دوست نداشته باشی.حتی ممکن است در مقابل آنها فعالانه مقاومت کنی، فقط آنها را انجام بده.»
او به شکلی میگوید: «بخشی از من این را باور دارد و بخشی از من نه.»بنابراین شما تصدیق میکنید که یک ذهن اشتباهی دارید که در برابر حقیقت مقاوم است، و یک ذهن درستی دارید که فقط حقیقت را میخواهد.و بنابراین بیشتر و بیشترآگاه شوید که در حال سپری کردن روز در ذهن تقسیم شده خود هستید؛ این خیلی مفید است.شما مجبور نیستید که نفس خود را رها کنید.با نفس خود نجنگید؛ این بدترین کاری است که میتوانید انجام دهید.
بر علیه آن مبارزه نکنید.در مورد آن تقلا نکنید، اما تصدیق کنید که بخشی از شما بسیار مجذوب سیستم فکری نفس بر مبنای جدایی و گناه، احساس گناه و ترس است...و سپس فرافکنی و قربانی و قربانی کننده، و سپس ببینید که چگونه آن نقش را بازی میکنید.نگاه کردن به نفس بدون قضاوت در مورد آن، خواه نفس شما باشد یا نفس شخص دیگری، در واقع انتخاب روحالقدس است.شما مجبور نیستید به طور فعالانه روحالقدس را انتخاب کنید.
شما مجبور نیستید به طور فعالانه عیسی را انتخاب کنید.اگر میتوانستید بدون قضاوت به نفس خود نگاه کنید، پیشاپیش روحالقدس و عیسی را انتخاب کردهاید، زیرا نفس هرگز بدون قضاوت نگاه نمیکند. هرگز، هرگز بدون قضاوت نگاه نمیکند.بنابراین اگر بتوانید بدون قضاوت به کسی نگاه کنید و تشخیص دهید که حتی اگر در حال حاضر نمیتوانید این کار را انجام دهید، متوجه شوید که این پتانسیل وجود دارد که آن شخص را همانند خودتان ببینید، شما در حال حاضر در ذهن درستاندیش خود هستید.این هیچ چیز مرموزی نیست.و نگاه کردن بدون قضاوت به چه معناست؟
خیلی ساده به این معناست که شما وسوسه برای متمایز کردن دیگری از خود و قضاوت در مورد این تمایز را تشخیص میدهید.تنها کاری که باید انجام دهید این است که آگاه باشید که این تفسیر ذهن نادرستاندیش شماست و یک تفسیر ذهن درستاندیش وجود دارد، و حتی اگر نمیخواهید آن تفسیر را انتخاب کنید، دست کم میتوانید بدانید که آن وجود دارد...و آن تفسیر ذهن درستاندیش این است که هر کسی که در این زمین قدم میزند، احساس عدم اطمینان، تنهایی و ترس دائمی میکند...هر کس!هر کسی در این دنیا یک نفس دارد که از آن فرار میکند.
و همه در این دنیا ذهن درستاندیشی دارند که از آن نیز فرار میکنند، و هر کسی ذهن تصمیم گیرندهای دارد که میتواند انتخاب کند.این تنها کاری است که باید انجام دهید.این دوره از شما میخواهد همین اندک را انجام دهید.فقط از شما میخواهد که نگاه کنید!حتی لازم نیست ذهن درستاندیش را انتخاب کنید؛ شما فقط نگاه میکنید.
و همانطور که به این کار ادامه میدهید، به طور فزایندهای آگاه میشوید که دو راه برای نگاه کردن به همه چیز وجود دارد، و اگر خودتان را واقعا عصبانی، واقعا افسرده، واقعاً مضطرب، واقعاً هراسان، با انواع علائم فیزیکی مییابید...شبها نمیتوانید بخوابید یا همیشه بیمار هستید...تنها کاری که باید انجام دهید این است که آگاه شوید «این چیزی است که من دارم انتخاب میکنم.»بدون قضاوت، نه اینکه به خودتان ناسزا بگویید، اما با تشخیص این که «من از حقیقت خیلی میترسم، آنقدر از عشقی که در ذهنم است میترسم که حاضرم این جهنمی که در آن هستم را تحمل کنم.»درنگ کنید؛ هیچ کار دیگری انجام ندهید.
دوباره آن سطر بسیار مهم (دو سطر) را به خاطر بسپارید: «بخشایش ساکن است و و در سکون هیچ کاری انجام نمیدهد.صرفا نگاه میکند، و منتظر میماند، و قضاوت نمیکند.»باید این را روی کاغذ بنویسید، آن را روی یخچالتان بگذارید، روی آینه ماشینتان بگذارید، روی پیشانیتان بگذارید، روی زیر پوشتان بگذارید...آن را همه جا بگذارید!هر زمان که وسوسه شدید که کاری را انجام دهید، به این جمله فکر کنید: «بخشایش ساکن است، و در سکون هیچ کاری انجام نمیدهد.»
چرا هیچ کاری انجام نمیدهد؟زیرا هیچ کاری در دنیا برای انجام دادن وجود ندارد.ما موجوداتی بیذهن هستیم که باید به ما یادآوری شود که یک ذهن داریم.بنابراین روشی که به ما یادآوری میشود که دارای یک ذهن هستیم این است که ما هیچ کاری در دنیا انجام نمیدهیم.نگاه میکنیم، صبورانه منتظر میمانیم تا ترسمان فروکش کند، و قضاوت نمیکنیم.
این اساس بخشایش است.این اساس تمرین روزانه است.و بعد اگر این کار را نکردید، خودتان را ببخشید که قضاوت کردید، خودتان را ببخشید که دوباره بیذهن شدید و خواستید کاری را انجام دهید و چیزی را در دنیا درست کنید و بگویید: «من الان دوباره دیوانه شدم.»به نقل از شاه لیر، «دیوانگی در این راه نهفته است»، و پسر، من درست دارم به سمتش میروم.و من دارم درست به سمتش میروم ...
من درست به سمت آن میروم زیرا از حقیقت میترسم.آیا میخواهم ببینم چه چیزی را انکار کردم به این دلیل که حقیقت است؟نه، من نمیخواهم آن را ببینم؛ به همین دلیل است که من آن را در وهله اول انکار کردم.احمق، از من این سوال را نپرس.من نمیخواهم آن را ببینم زیرا از حقیقت میترسم.
اگر عیسی را «احمق» خطاب کنید، اشکالی ندارد.خودتان را «احمق» خطاب نکنید.به خودتان ناسزا نگویید. فقط اقرار کنید، «من میترسم.»و اگر بتوانید آن را با پشتکار روز به روز تمرین کنید، ذهن شما سرانجام آگاه خواهد شد.شما متوجه خواهید شد که «من یک انتخاب دارم.»
«من میتوانستم به جای این صلح را ببینم، اما نمیخواهم.»اما حداقل میدانم که میتوانم صلح را ببینم و خودم را به خاطر انتخاب کردن نفسم قضاوت نمیکنم.مشکل درست در آغاز این بود که ما نفس را باور کردیم و خودمان را گناهکار خواندیم به دلیل داشتن ایده ناچیز دیوانه.ما آن را جدی گرفتیم.مشکل همین بود.
مشکل ایده ناچیز دیوانه نبود؛ مشکل جدی گرفتن آن بود، و جدی گرفتن این ناسزا گفتن به شماست، و سپس ناسزا گفتن به خودمان نیز است.«من گناهکارم، من مقصرم، و من مستحق مجازات هستم.»مشکل این است که شما آن را جدی میگیرید، به این معنی که در عمل به آن قدرتی میدهید که ندارد.تنها قدرتی که در کل جهان هستی میتواند صلح خداوند را از شما بگیرد این نقطه آبی است.این تنها چیزی است که میتواند این کار را بکند.
تنها چیزی که در کل جهان هستی میتواند شما را به صلح خداوند برگرداند همین نقطه آبی است.نفس نمیتواند آن را از شما بگیرد...نفس هیچ کس دیگری نمیتواند آن را از شما بگیرد.خداوند نمیتواند آن را به شما بدهد...عیسی نمیتواند آن را به شما بدهد...
این کتاب نمیتواند آن را به شما بدهد.فقط شما میتوانید آن را به خودتان بدهید، زیرا فقط شما آن را از خودتان گرفتید زمانی که نفس را انتخاب کردید.این تنها چیزی است که لازم است بدانید.و ببینید که چقدر سریع قدرت ذهنتان را به چیزی یا کسی در دنیا میدهید، و سپس وقتی متوجه شدید که این کار را انجام دادهاید، به خودتان نگاه کنید و بگویید: «این فقط یک اشتباه احمقانه دیگر بود.حتما امروز واقعا از عشق میترسم.»
و آن را تقریباً همانطور که من گفتم، راست و بیپرده، بدون قضاوت، بدون عصبانیت، بدون اضطراب بگویید.ترسیدن گناه نیست.با این حال این احمقانه است که به خاطر ترسیدن احساس گناه کنید.