چرا اصول ساده و ابتدایی دوره را رعایت نمیکنیم؟
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
کنت واپنیک
بنابراین ما آن را طوری بنا کردیم که بیقدرت باشیم، و افراد دیگر و نیروهای دیگر به عنوان عامل و ابزاری برای ایجاد درد ما دیده شوند، و تنها کاری که عیسی میگوید ما باید انجام دهیم این است که مشکل را همانطور که هست ببینیم و نه آنطور که ما آن را اختراع کردهایم.خودش است؛ این شفا است.وقتی بخشایش را توصیف میکند، میگوید: «بخشایش ساکن است و در سکون هیچ کاری نمیکند.صرفا نگاه میکند، و منتظر میماند، و قضاوت نمیکند.» (د_ب۲_۱_۴˸۱-۳)؛ همان چیز؛ بسیار ساده است.او همچنین در کتاب کار به ما میگوید که «معجزه صرفا به ویرانی مینگرد، و به ذهن یادآوری میکند که آنچه میبیند غیرحقیقی است.» (د_ب۲_۱۳_۱˸۳)
هر سه عبارت یک چیز را میگویند: «تو تنها با من نگاه کن»، با عیسی، «به مشکل نگاه کن، و اگر اجازه دهی من به تو کمک کنم، همانطور که من میفهمم خواهی فهمید که مشکل تو بیرون نیست زیرا در بیرون چیزی وجود ندارد.تو آن را بیرون گذاشتی تا باور کنی که آن بیرون است.آنچه در بیرون میبینی را تو به بیرون فرافکنی کردهای، و من به تو کمک خواهم کرد که بفهمی چرا این کار را کردهای.بنابراین همه چیزهایی که ما دربارهشان بحث کردیم، و سپس به آنها با عشق عیسی در کنار خود نگاه میکنیم، همانطور که او در پایان فصل ۲۳ میگوید: «چه کسی با عشق خداوند که از او حمایت میکند، انتخاب [میان] معجزه [و] قتل را دشوار [خواهد] دانست؟» (م_۲۳_۴_۹˸۸)که به این معنی است که شما نمیتوانید بدون اینکه عشق او شما را راهنمایی کند، یا [عشق به] هر نماد دیگری - که انتخاب میکنید، این کار را انجام دهید؛ لازم نیست که عیسی باشد، اما باید به انتخاب بین معجزه و قتل نگاه کنید؛ «معجزات» به عنوان اصل تاوان در جعبه ذهن درستاندیش است و «قتل» البته، در جعبه ذهن نادرستاندیش است.
اما در واقع باید ببینید که انتخاب چه هست، زیرا باید بتوانید ببینید که وجود شما بر روی تابوتی ساخته شده که خداوند در آن دفن شده است، و سپس سعی میکنید همه کسان دیگر را بکشید و آنها را تبدیل به جنایتکارانی کنید که اینگونه به خاطر تابوتی که روی آن ایستادهاید مجازات بشوند.و احساس گناه در این مورد، البته، بسیار عظیم است، و اگر تنها میخواهید بزرگی آن را تا حدی درک کنید، فقط کافیست کل جهان فیزیکی را در نظر بگیرید، که دقیقا بر فرافکنی این باور اشتباه استوار است که ما از خداوند جدا شدهایم.این احساس گناه ما بود که دقیقا ما را بیعقل کرد و از ذهنمان بیرون کرد.بنابراین کل این جهان فیزیکی به طور ساده یک کابوس است.هر چقدر هم که نزدیک به بینهایت به نظر میرسد، فقط خدا میداند، طی چند میلیاردها سال، کیهان با همه پیچیدگی کهکشانهایش؛ کهکشانها بر کهکشانها بر کهکشانهایی که هنوز از آنها اطلاعی ندارند، و بسیاری از آنها که در ابعاد زمانی دیگر وجود دارند؛ و الی آخر؛ بسیار بسیار پیچیده؛ این همهاش یک رؤیای واحد است.
همه آن از یک منبع سرچشمه میگیرد: احساس گناه.بنابراین این به شما این درک را میدهد که باور ما به احساس گناه چقدر قدرتمند است.که تو به مشکل آنگونه که هست نگاه کنی و نه به روشی که آن را بنا کردهای. (م_۲۷_۷_۲˸۲)هیچ چیز سادهتر از این نیست.اصول دوره بسیار ساده و بسیار ابتدایی هستند.
مشکل این است که ما آنها را رعایت نمیکنیم.چرا؟چون نمیخواهیم مشکل را رها کنیم.این باز همان چیزی است که باید واقعاً در مورد خودتان و دیگران درک کنید و ارزیابی کنید.به همین دلیل است که مردم چنین کارهای خشمگینانهای انجام میدهند و خشمگینانهترین کارها را معمولاً افراد مذهبی در تمام نقاط جهان انجام میدهند، و شاگردان دورهای در معجزات در این مورد استثناء نیستند، زیرا آنها میتوانند از دین و معنویت خود به عنوان یک دفاع در برابر نفرتی استفاده کنند که در ذهنشان پرورش مییابد.
این، نفرت از خود نسبت به کاری است که معتقدند انجام دادهاند، که نمیتوانند صبر کنند تا از شر کافران، مشرکان، بدعتگذاران، بیایمانان، و غیره، و غیره خلاص شوند.و از آنجایی که این کار در یک زمینه مذهبی انجام میشود، به نظر میرسد که خداوند آن را متبرک میکند، که در این مرحله، البته، خداوند نیز مانند دیگران بیعقل میشود.تنها چیزی که باید بدانید این است که کدام خدا بیعقلتر است؟خدای یهودی، خدای مسیحی، خدای بودایی، خدای هندو، خدای مسلمان، خدای دورهای در معجزات، خدای علم مسیحی؛ مهم نیست.همه آنها بیعقل هستند زیرا همه آنها به عنوان روشی برای توجیه سیستم فکری نفسانی پیروان خود دیده میشوند، و به نظر میرسد همه آنها به نوعی قضاوت و گاه قتل را نادیده میگیرند.
به همین دلیل است که تقریباً هر دین یا معنویتی که در سطح بسیار بالایی با دریافت الهام از بنیانگذار آن شروع شده بود، در پایان بسیار وحشتناک شد زیرا مردم از حقیقت وحشت میکنند.آنها از این حقیقت نادوگانه وحشت میکنند که واقعیت همان چیزی است که هست، و واقعیت غیرمادی، غیرزمانی است.تقسیمبندی ندارد؛ یگانگی کامل است.هیچ جنبش مذهبی یا معنوی وجود نداشته است که این برایش رخ نداده باشد.هندوئیسم با وداها و اوپانیشادها آغاز شد؛ آموزهای بسیار بسیار عالی.
آن در پایان درست مانند کلیسای کاتولیک رومی شد: مجسمهها، آیینها، نفرتها. همه جور چیزها.مسیحیت با عیسی آغاز شد.نمونه بهتر از این پیدا نمیکنید.ببینید به کجا ختم شد؟و تعجب نکنید وقتی همین اتفاق در مورد «دوره ای در معجزات» میافتد.
این الهاماتی که یک جنبش را آغاز کرد باطل نمیکند، همانطور در مورد دوره، اما به سادگی میگوید که مردم میترسند، و همانطور که خود دوره میگوید، «افراد هراسان میتوانند شرور باشند.» (م_۳_۱_۴˸۲)آنها میتوانند بسیار شرور باشند، اما زیربنای آن تنها ترس است.این ترس است، «من بدون خشمم چه کسی خواهم بود؟من بدون نفرتم چه کسی خواهم بود؟من بدون قضاوتم چه کسی خواهم بود؟
بدون من چه کسی خواهم بود؟» این ترس واقعی است.و آنچه «من» را تعریف میکند، نفرت من از خودم است، زیرا من اینگونه به دنیا آمدم.نفس من از روی نفرت از خداوند و سپس از روی نفرت از خودم به خاطر آنچه معتقدم در حق خداوند انجام دادم به وجود آمد.بنابراین، به این علت در آن به دنیا آمدم، و باز هم طبق قوانین ذهن شکافته شده، هر آنچه در مورد خودم باور دارم، آنقدر وحشتناک و هولناک خواهد بود که آن را سرکوب خواهم کرد، و هر چیزی را که سرکوب کنم، به بیرون فرافکنی میکنم.و از آنجایی که همه ما این کار را به عنوان یک فرزند واحد در هنگام ساختن جمع انجام دادیم - به عنوان یک جمع، ما کیهان را ساختیم، سپس آن فرزند واحد به میلیاردها و میلیاردها و میلیاردها قطعه تقسیم شد، و هر قطعه کوچک شامل کل بود؛ کل بیعقلی نفس و کل عقلانیت روحالقدس، که نفس را اصلاح و باطل میکند.
و هر یک از ما آن را به طور کامل حمل میکنیم. سیستم تمام عیار نفس و سیستم تمام عیار روحالقدس، اما هر یک از ما باید بگوییم و هر یک از ما از همان ترس زاده شدهایم، پس چرا باید تعجبآور باشد که همه از دیگران متنفر هستند؟همیشه قضاوت و انتقاد وجود دارد، اگر نه کشتن و مجروح کردن دیگران، چون دنیا همین است.با یک قتل شروع شد.فراموش نکنید که: با قتل خداوند آغاز شد و از آنجا که «ایدهها سرچشمه خود را ترک نمیکنند» (م_۲۶_۷_۴˸۷) ؛ (د_۱۶۷_۳˸۶)هر چیز دیگری صرفاً بخشی سایهوار از آن پندار اصلی است.
این بیماری است.بیماری ربطی به علائم خارجی ندارد.بیماری این پندار است که «من این کار را کردم، و نه تنها این کار را کردم، بلکه دوباره این کار را خواهم کرد!در واقع، نه تنها میخواهم این کار بکنم، بلکه هر لحظه که دارم نفس میکشم دوباره این کار را میکنم، هر لحظه که فکر میکنم اینجا هستم.هر لحظه که باید در خاص بودنم افراط کنم، دوباره خداوند را میکشم.»
این همان چیزی است که عیسی در فصل ۱۶ میگوید که «اگر رابطه ویژه را به عنوان یک پیروزی بر خداوند درک میکردی، آیا آن را میخواستی؟» (م_۱۶_۵_۱۰˸۱)و حقیقت وحشتناک این است که، اگرچه او به ما میگوید این پیروزی بر خداوند است، ما هنوز آن را میخواهیم.چند نفر از شاگردان دورهای در معجزات این خط را بارها و بارها خواندهاند و هنوز هم در همۀ خاص بودن خود زیادهروی میکنند؟این چیزی است که ما میخواهیم درک کنیم، که هر کاری که ما در اینجا انجام میدهیم یک سایه کوچک عالم صغیر است از آنچه ما معتقدیم که همه در اصل در آغاز انجام دادیم.این همان احساس گناهی است که ما با خود همه جا حمل میکنیم.
اگر آن را درک نکنید، آن دفن شده میماند، و اگر دفن شده بماند، مدام از طریق فرافکنی ظاهر میشود، زیرا هیچکس درنگ نمیکند که به درون نگاه کند.به همین دلیل است که این دوره یک سند معنوی مهم و موثر است زیرا، بیش از هر سند دیگری که من میشناسم، در مورد نفس مستندسازی میکند، و این تصویر خیلی زیبایی نیست.بیشتر ادیان و آموزههای معنوی یا نفس را نادیده میگیرند یا آن را شیرین جلوه میدهند یا روی آن را میپوشانند و میگویند: «خب، فقط رهایش کن!آن را به روحالقدس بسپار؛ آن واقعا هیچ چیزی نیست.من عشق را انتخاب میکنم و بس.»
خوب، اگر به همین راحتی بود این دنیا وجود نداشت و شما به دورهای نیاز نداشتید که به جای اینکه تنها از عشق و صلح بگوید، زمان زیادی را صرف صحبت درباره نفرت، قتل و احساس گناه کند.بنابراین شما باید واقعاً با فروتنی و مهربانی نسبت به خودتان ارزیابی کنید که چقدر از این دوره میترسید، به این معنی که چقدر از شفا میترسید.نه از شفای بدن، بلکه از شفای ذهن، زیرا مشکل همین است.