گری رنارد | ۲۷ شهریور ۱۴۰۰
۲۶ شهریور ۱۴۰۰
گری رنارد
گری: میدانید، من اخیراً کمی به آن فکر کردهام.یادم میآید وقتی مادر و پدرم فوت کردند چقدر گریه کردم و چقدر ناراحت شدم.آن موقع در دهه هفتاد میلادی ما مرگ را "درگذشتن" نمینامیدیم.آنها فوت کردند.پدرم سر کار بود، و فوت کرد و بدنش دفن شد.وقتی خبر را تلفنی از دکتر شنیدم، مثل یک کابوس بود.فکر کردم پدر بیچاره من!.. و مجسم کردم که باید برای او بسیار دردناک و وحشتناک بوده باشد.اما اکنون که به این موضوع فکر میکنم، اول از همه متوجه میشوم که او به سرعت درگذشت.ثانیاً، او احتمالاً از لحظهای که درگذشت هیچ دردی احساس نمیکرد.احتمالاً درد فوراً با مرگ بدن متوقف میشود، درست است؟
آرتن: درست است.پس، تو پریشان بودی و گریه میکردی در حالی که به او خوش میگذشت.من به تو اطمینان میدهم که وقتی والدین تو هر دو درگذشتند، از همان لحظه مرگ این اتفاق برای آنها یک تجربه فوقالعاده بود.و این مهم نیست که چقدر مرگی که یک فرد تجربه میکند وحشتناک به نظر برسد.مثلا کسی که به سرش شلیک میشود، هرکسی که آن را میبیند یا درباره آن میشنود، به ویژه نزدیکترین افراد به شخص، وحشتزده میشوند.اما چیزی که آنها درک نمیکنند این است که فرد بلافاصله به تجربهای فوقالعاده میپردازد.همانطور که بخش «سرودهای نیایش» در«دورهای در معجزات» میگوید:
ما آن را مرگ مینامیم، اما آن آزادی است.
پورسا: در مورد مادرت هم همینطور بود.بله، او قبل از درگذشت خود رنج میبرد.دکتر نباید او را جراحی میکرد.فشار خون او خیلی پایین بود و به هر حال او عمل را انجام داد.پس از آن، در حالی که در مراقبتهای ویژه بود، او دچار حمله قلبی شد و همه چیز یک فاجعه بود.تو بخاطر این عذاب کشیدی، اما بیشتر گریههای تو بعد از دانستن مرگ او بود.میدانی چیست؟ برای او، این بهترین قسمت بود.هنگامی که بدن به نظر میرسد متوقف میشود و ذهن به حرکت خود ادامه میدهد، این یکی از بهترین تجربههایی است که یک ذهن ایگو(نفس) میتواند داشته باشد.بنابراین در حالی که شما در طول مراسم تشییع جنازه و بعد از آن عزادار هستید، به آن عزیزی که فوت کرده است آنقدر خوش میگذرد که اگر بدانید چقدر خوش میگذرد به او حسادت میکنید.
با این حال، پس از گذراندن همه ماجراهای ذهنی که مردم در تجربیات نزدیک به مرگ در مورد آنها صحبت میکنند، که به نظر میرسد برای اکثر مردم اتفاق میافتد-و این همان چیزی بود که آرتن در مورد آن صحبت میکرد و تجربه شما از مرگ متفاوت خواهد بود، بسته به اینکه چقدر احساس گناه در ذهن شما شفا یافته است - زمانی میرسد که به سمت نور می روید.حالا ، فرض کنید شما در آن زندگی روشنضمیر بودهاید.اگر شما به روشنضمیری رسیده باشید، دیگر تمام مراحلی را که مردم در تجربیات نزدیک به مرگ درباره آن صحبت میکنند، طی نمیکنید.اگر روشنضمیر باشید، به آرامی و ملایمت بدن را برای آخرین بار کنار می گذارید، همانطور که «دورهای در معجزات» می گوید.و فوراً در خانه نزد خداوند هستید.البته شما همیشه در خانه بودید، اما ما در مورد آگاهی شما صحبت میکنیم.در حقیقت، در همان لحظهای که روشنضمیر میشوید، در حالی که هنوز در بدن هستید-جایی که روشنضمیری اتفاق میافتد، نه در طول زمان بین زندگیهای پیاپی(فاصله بین مرگ تا تولد بعدی) و متوجه میشوید که با خداوند یکی هستید، و همیشه یگانه بودهاید، و همیشه خواهید بود، و از آن لحظه به بعد آن را تجربه میکنید.سپس وقتی بدن را کنار میگذارید، تجربه شما از یگانگی کامل شما با خداوند تا ابد ادامه مییابد، که بیزمان است.
گری: من این را میخواهم.و پاسخ سوال زیر را میدانم، اما مایلم آن را از زبان شما بشنوم.اگر روشنضمیر نباشیم چه اتفاقی میافتد؟
پورسا: ما گفتهایم که همه دردها ناشی از احساس گناه است.این شامل درد روانی و همچنین درد جسمی است.اما حتی اگر شما روشنضمیر نباشید، اگر شفای واقعی وجود داشته باشد، و اگر شما بخشایش را تمرین کرده باشید، آن وقت زمان بین زندگی قبلی شما تا تجسد بعدی برای شما بسیار بهتر از حالتی خواهد بود که بخشایش را انجام نداده باشید و شفا واقعا رخ نداده باشد.«دورهای در معجزات» درباره شفا یافتن و تجربه شما از مرگ چنین میگوید:
اکنون ما در صلح به هوای آزادتر و اقلیم ملایمتر میرویم، جایی که دشوار نیست که ببینیم هدایایی که دادیم برای ما نگهداری شدهاند.»
بنابراین اگر شما اگر بخشایش را تمرین کرده باشید، تجربه مرگ برای شما خوب خواهد بود.حتی اگر قرار باشد یک زندگی دیگر به دنیا بیایید.اگر مردم بخشایش را انجام ندهند، این کار گناه نیست، اما هنوز احساس گناه ناخودآگاه زیادی در ذهن آنها وجود خواهد داشت.سپس هنگامی که آنها به سمت نور، که نماد خداوند است میروند، احساس گناه و درد و ترس شروع به ظهور میکنند.آنها شروع به احساس این درد روانی میکنند و میخواهند از آن فرار کنند.آنها میخواهند خود را پنهان کنند، و مکانی که از آن پنهان میشوند اینجا است، این فرافکنی دنیا و کائنات.این بازسازی یا تکرار لحظه جدایی از خداوند است.دنیای رؤیاها مخفیگاهی است که در آن ترس و احساس گناه به خارج از آن فرافکنی میشود.اکنون به نظر میرسد که آنها فرار کردهاند، زیرا علت احساس گناه و سرزنش و محکومیت ظاهراً در شخص دیگری وجود دارد.اما این یک مکانیسم معیوب است، زیرا آنها فرار نکردهاند.هنوز احساس گناه در ذهن آنها وجود دارد.با وجود توهم فرافکنی نفس، «دورهای در معجزات» میگوید:
گناه مجازات میخواهد، و درخواستش پذیرفته میشود.نه در حقیقت، بلکه در دنیای سایهها و اوهامِ ساخته شده بر گناه.
گری: بنابراین اگر من این بار به روشنضمیری دست یابم، که شما میگویید امکانپذیر است، دیگر همه چیزهای تجربیات نزدیک به مرگ را مرور نمیکنم.در حالی که هنوز به نظر میرسد اینجا(در بدن) هستم، یگانگی کامل خود را با خداوند تجربه خواهم کرد و به سختی از بدن خود آگاه خواهم بود.آگاهی من با واقعیت من خواهد بود.سپس، وقتی بدن را کنار میگذارم، فقط همین و آنگاه من در خانهام.
زندگیهایی که عیسی و بودا یکدیگر را میشناختند
گری رنارد
گری رنارد