اگر من اسیر باشم پدرم آزاد نیست.
د_۲۷۸_۱
W-278.1
۱اگر من بپذیرم که در یک بدن زندانی هستم، در دنیایی که در آن هر چیزی که به نظر میرسد زنده است ظاهرا میمیرد، آنگاه پدرم با من زندانی است.۲و من آن زمان این زندانی بودن را باور میکنم، که میپذیرم از آن قانونها که این دنیا اطاعت میکند، من باید اطاعت کنم؛ آن شکنندگیها و گناهکاریهایی که تصور میکنم واقعی هستند، و نمی توان از آن فرار کرد.۳اگر من به هر شکلی اسیر باشم، نه پدرم را میشناسم و نه خویشتنم را.۴و همه واقعیت را گم میکنم.۵زیرا حقیقت آزاد است، و آنچه اسیر است بخشی از حقیقت نیست.
د_۲۷۸_۲
W-278.2
۱پدر، من هیچ چیزی جز حقیقت را نمیطلبم.۲من بسیار پندارهای احمقانه در مورد خودم و آفرینشم داشتهام. و رؤیایی از ترس را به درون ذهنم آوردم.۳امروز، من میخواهم رؤیا نپرورم.۴من طریق به سوی تو را بر میگزینم به جای دیوانگی و به جای ترس.۵زیرا حقیقت امن است، و فقط عشق قطعی است.