شبی در یک مرکز خرید...

۱۳ فروردین ۱۴۰۲
گری رنارد
شبی من در یک مرکز خرید در حدود سیزده مایلی خانه بودم که یک مرد جوان از ناحیه گلو با چاقو مورد حمله قرار گرفت، که یک اتفاق غیرعادی برای منطقه بود.دیدم که مرد در حال دویدن از محوطه پارکینگ آمد، در حالی که گلوی بریده‌اش را با دست گرفته بود با زحمت وارد داروخانه‌ای شد و سپس داخل مرکز خرید افتاد که مملو از خریدارانی بود که تردد می‌کردند.مرد وحشت‌زده سپس با صورت به زمین افتاد و خونریزی کرد و جان داد.
من یا هر کس دیگری نمی‌توانستیم کاری برای آن مرد بیچاره انجام دهیم، چون چنان آسیب دیده بود که نمی‌شد کاری کرد.من به نگه داشتن جمعیت کمک کردم و مردم را از حرکت بازداشتم تا تکنسین‌های اورژانس که به سرعت رسیدند، بتوانند کار خود را انجام دهند.گهگاه به مرد چاقو خورده نگاهی می‌انداختم و از مقدار خونی که بدن انسان می‌تواند در خود نگه دارد متعجب شدم.هنگامی که مرد روی زمین افتاده بود و در حال مرگ بود، حوضچه خونی که از گلویش می‌ریخت بدنش را کاملاً احاطه کرد و یک محوطه خونین در حال گسترش در اطرافش ایجاد کرد.انبوه مردم بی سر و صدا از آنجا عبور می‌کردند که انگار در حال تماشای تابوت باز در مراسم تشییع جنازه بودند، و از فکر مرگ که همه ما را احاطه کرده بود ساکت شده بودند.
وقتی در آن صحنه وحشتناک شرکت داشتم، این احساس را نداشتم که واقعا آنجا هستم.همانطور که به جسد نگاه کردم در ذهنم به آن مرد گفتم: «این تو نیستی.این نمی‌تواند تو باشد.این ما نیستیم.ما مسیحا هستیم.»بدن، خون، فکر مرگ؛ هیچ کدام واقعی‌تر از یک فیلم به نظر نمی‌رسید.اینطور نبود که من تبدیل به کسی شده باشم که قابلیت شوکه شدن را ندارد.اگر روز بدی می‌داشتم، هنوز واکنش نشان می‌دادم.اما این مجموعه خاص از تصاویر، غیرواقعی بودن بدن را برای من به ارمغان آورد، و این که چقدر این ایده جعلی بود که می‌توان کسی را در چنین جایگاه موقت و شکننده‌ای زندانی کرد.زندگی این مرد جوان که کمتر از یک سوم مسیر متوسط عمر ​​را طی می‌کرد به پایان رسید؛ تمام امیدها، رؤیاها، ترس‌ها و شادی‌های او به ذهن متوهمی که از آن سرچشمه گرفته بودند، بازگردانده شدند.آیا واقعاً این چیزی بود که بتوان از آن به عنوان زندگی یاد کرد؟
بعداً از روح‌القدس کمک خواستم که آیا این طرز تفکر من نوعی انکار است؟پاسخی که به من رسید کاملاً آری بود - این انکار نفس بود.فکر من در آن صحنه، من را از انجام هر کاری که می‌توانستم برای کمک کردن، یا آنطور که معلمانم می‌گفتند، کارهایی که به هر حال انجام می‌دادم، منع نکرده بود - به جز اینکه وقتی آن‌ها را انجام می‌دادم، در عوض ذهنم از خطا دور می‌شد به جای آنکه به سمت خطا برود.
ناپدید شدن جهان
گری رنارد

دوره‌ای در معجزات | ۱۰ فروردین ۱۴۰۲

۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دوره‌ای در معجزات
معجزه ابزاری برای نشان دادن این است که همه ظواهر می‌توانند تغییر کنند زیرا آن‌ها ظواهر هستند، و نمی‌توانند آن تغییر‌ناپذیری را داشته باشند که واقعیت مستلزم آن است.معجزه با نشان دادن اینکه ظواهر می‌توانند تغییر کنند، رهایی از ظواهر را تأیید می‌کند.برادرت در وجودش دارای یک تغییر‌ناپذیری فراتر از هردوی ظاهر و فریب است.آن با دیدگاه‌های متغیر از او که تو به عنوان واقعیتش ادراک می‌کنی، مبهم می‌شود.رؤیای شاد درباره او، شکل ظاهری با سلامتی کامل او، آزادی کامل او از هر گونه فقدان، و امنیت او از هر نوع مصیبت را به خود می‌گیرد.معجزه گواه این است که او به هیچ وجه اسیر از دست دادن یا رنج به هیچ شکی نیست، زیرا به راحتی می‌توان آن را تغییر داد.این نشان می‌دهد که آن ظاهر هرگز واقعی نبوده، و نمی‌تواند از واقعیت او سرچشمه بگیرد.زیرا آن تغییر‌ناپذیر است و هیچ اثری ندارد که چیزی در بهشت ​​یا روی زمین هرگز بتواند آن را تغییر دهد.اما روشن می‌شود که ظواهر غیرواقعی هستند زیرا تغییر می‌کنند.

دوره‌ای در معجزات | ۴ فروردین ۱۴۰۲

۴ فروردین ۱۴۰۲
دوره‌ای در معجزات
ظواهر فریب می‌دهند، اما می‌توانند تغییر یابند.واقعیت بی‌تغییر‌ است.واقعیت به هیچ وجه فریب نمی‌دهد و اگر نتوانی فراتر از ظواهر را ببینی، فریب خورده‌ای.زیرا هر چیزی که می‌بینی تغییر خواهد کرد، و با این حال قبلاً آن را واقعی می‌پنداشتی، و اکنون دوباره آن را واقعی می‌پنداری.بنابراین واقعیت به شکل و دارای قابلیت تغییر، تقلیل می‌یابد.واقعیت بی‌تغییر است.این است که آن را واقعی می‌کند، و آن را از همه ظواهر جدا نگه می‌دارد.واقعیت باید از هر شکلی فراتر رود تا خودش باشد.آن نمی‌تواند تغییر کند.

دوره‌ای در معجزات | ۲۷ اسفند ۱۴۰۱

۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دوره‌ای در معجزات
تو صلح را نخواهی یافت مگر اینکه میخ‌ها را از دستان فرزند خداوند درآورده، و آخرین خار را از پیشانی او برگرفته باشی.عشق خداوند فرزندش را در بر گرفته است، فرزندی که خدای تصلیب محکومش می‌کند.این را آموزش نده که من بیهوده مُردم.بلکه آموزش بده که من نمردم با نشان دادن اینکه من در تو زندگی می‌کنم.زیرا باطل نمودن مصلوب شدن فرزند خداوند کار رستگاری است، که در آن هر کس سهم هم‌ارزش دارد.خداوند، فرزند بی‌تقصیر خود را قضاوت نمی‌کند.از آنجایی که خودش را به او داده است، چگونه می‌تواند غیر از این باشد؟

دوره‌ای در معجزات | ۱۹ اسفند ۱۴۰۱

۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دوره‌ای در معجزات
تنها عشق نیرومند است زیرا آن تقسیم نشده است.نیرومندان حمله نمی‌کنند زیرا نیازی به این کار نمی‌بینند.پیش از اینکه ایده حمله وارد ذهنت شود، باید خودت را ضعیف ادراک کرده باشی.از آنجایی که به خودت حمله کردی و باور کردی که حمله موثر بوده است، خود را ضعیف شده می‌بینی.در حالی که دیگر خودت و برادرانت را برابر ادراک نمی‌کنی، و خودت را ضعیف‌تر می‌شماری، سعی داری وضعیتی که ایجاد کرده‌ای را «برابر کنی».تو از حمله برای انجام این کار استفاده می‌کنی زیرا باور داری که حمله در ضعیف کردن تو موفق بوده است.
دوره‌ای در معجزات

استفاده از مطالب فقط برای مقاصد غیرتجاری و با ذکر منبع بلامانع است.