تقسیم ذهن | نخستین تقسیم ذهن

۲۷ تیر ۱۴۰۴
گری رنارد
آرتن: پیش از آغاز، هیچ آغاز یا پایانی وجود نداشت؛ تنها همیشهٔ ابدی وجود داشت که هنوز وجود دارد - و همیشه خواهد بود.تنها آگاهی از یگانگی بی‌عیب و نقص وجود داشت، و این یگانگی آنچنان کامل، حیرت‌انگیز و نامحدود در گسترش سرورآمیز خود بود که برای هیچ چیز ناممکن بود که از چیز دیگری آگاه شود که خودش نیست.در این واقعیت تنها خداوند بود و هست - که ما از آن به عنوان بهشت یاد خواهیم کرد.
آنچه خداوند در گسترش خود می‌آفریند مسیحا نامیده می‌شود.اما مسیحا به هیچ وجه جدا یا متفاوت از خداوند نیست.دقیقا همان است.مسیحا جزئی از خداوند نیست، گسترشی از تمامیت است.عشق واقعی باید به اشتراک گذاشته شود، و عشق کاملی که در جهان خداوند به اشتراک گذاشته می‌شود فراتر از هرگونه درک انسانی است.به نظر می رسد که انسان‌ها بخشی از تمامیت هستند، اما مسیحا همهٔ آن است.تنها تمایز ممکن بین مسیحا و خداوند - اگر تمایز ممکن بود - این بود که خداوند مسیحا را آفرید؛ او خالق است.مسیحا خداوند یا خودش را نیافرید.به دلیل یگانگی کامل آن‌ها، این در بهشت واقعاً مهم نیست.خداوند مسیحا را به گونه‌ای آفرید که دقیقاً همانند خداوند باشد، و عشق و سرور ابدی خود را در حالتی از وجد نامحدود، بی‌کران و غیرقابل تصور به اشتراک می‌گذارد.
برخلاف دنیای ملموس و مشخصی که به نظر می‌رسد اکنون در آن هستید، این وضعیت ثابت و مسحورکنندهٔ آگاهی، کاملاً انتزاعی، ابدی، تغییرناپذیر و متحد است.سپس مسیحا با آفریدن آفریده‌های جدید، یا گسترش‌های هم‌زمان از تمامیت، خود را گسترش می‌دهد، در حالی که آن‌ها نیز در یگانگی کامل‌شان با خداوند و مسیحا دقیقاً یکسان هستند.بنابراین مسیحا نیز مانند خداوند، می‌آفریند - زیرا دقیقاً همانند خدوند است.این گسترش‌ها به درون یا بیرون نمی‌روند، زیرا در بهشت مفهوم فضا وجود ندارد؛ فقط همه جا وجود دارد.نتیجهٔ همه این‌ها اشتراک بی‌پایان عشق کامل است که فراتر از درک است.
سپس به نظر می‌رسد چیزی اتفاق می‌افتد که، همانند رخدادهای درون یک رؤیا، واقعاً اتفاق نمی‌افتد - تنها به نظر می‌رسد.تنها برای یک لحظه، فقط برای کسری ناچیز از یک نانوثانیه، جنبهٔ بسیار کوچکی از مسیحا به نظر می‌رسد که ایده‌ای دارد که خداوند آن را به اشتراک نگذاشته است.این یک نوع ایدهٔ «چه می‌شود اگر؟» است.این مانند یک کنجکاوی معصومانه در قالب یک پرسش است - که متأسفانه با یک پاسخ ظاهری دنبال می‌شود.پرسشی که اگر بتوان آن را در قالب واژه‌ها بیان کرد این بود: «اگر بخواهم به تنهایی بروم و برای خودم زندگی کنم چگونه خواهد بود؟» مانند یک کودک ساده‌دل که با کبریت بازی می‌کند و خانه را به آتش می‌کشد، اگر پاسخ این پرسش را نمی‌فهمیدی بسیار خوشحال‌تر می‌بودی - زیرا حالت معصومیت تو ظاهراً در حال جایگزینی با حالتی از ترس و دفاع‌های خطاگونه و شرورانه است که به نظر می‌رسد این وضعیت به آن نیاز دارد.
چون این ایدهٔ تو از خداوند نیست، او به آن پاسخ نمی‌دهد.پاسخ دادن به آن به معنای واقعیت بخشیدن به آن است.اگر خداوند خودش چیزی جز ایدهٔ یگانگی کامل را تصدیق می‌کرد، دیگر یگانگی کامل وجود نداشت.دیگر حالت کاملی از بهشت برای بازگشت تو به آنجا وجود نمی‌داشت.همانطور که خواهیم دید، تو واقعاً هرگز آنجا را ترک نکردی.تو هنوز هم آنجا هستی، اما وارد حالت کابوس‌واری از توهم شده‌ای.در حالی که تو فقط در رؤیاها سفر کرده‌ای، خداوند و مسیحا که همواره یگانه هستند، مانند همیشه ادامه داده‌اند و خواهند داد - کاملاً بی‌تأثیر از آنچه عیسی در دورهٔ خود از آن به عنوان «ایدهٔ ناچیز و دیوانه‌وار ...» جدایی یاد می‌کند.
در این لحظهٔ کیهانی فردیت ظاهری - و صرف نظر از اینکه چقدر ممکن است فکر کنی فردیت جذاب است، این چیزی جز جدایی نیست - به نظر می‌رسد جنبهٔ کوچکی از مسیحا وجود دارد که اکنون از چیز دیگری آگاه است.این دوگانگی است.حالا به جای یگانگی، دوگانگی دارید.پیش از این، یگانگی کامل بهشت وجود داشت و نه هیچ چیز دیگری.این نادوگانگی یا نبود دوگانگی است.این هنوز واقعیت است.واقعاً بیش از یک چیز وجود ندارد، اما اکنون به نظر می‌رسد چیزی متفاوت برای تو در حال رخ دادن است.به نظر می‌رسد که خداوند و چیز دیگری وجود دارند.این توهم دوگانگی است، و دنیای چندگانگی و اشخاص و اشیاء بی‌شماری که در آن ادراک می‌کنی صرفاً نمادهایی از جدایی هستند.در حالی که ممکن است هنوز هم تلاش کنی بیافرینی، واقعاً نمی‌توانی بدون قدرت خداوند بیافرینی، بنابراین هر چیزی که می‌سازی در نهایت فرو می‌پاشد.
هر بار که به نظر می‌رسد نوزادی در این دنیا متولد می‌شود، در واقع در حال تجربهٔ دوبارهٔ زمانی است که به نظر می‌رسید محیط کامل خود را در خداوند ترک کرده است - جایی که همه چیز نیروانا بود و کاملاً مراقبت و تأمین می‌شد - و سپس ناگهان با یک واقعیت ظاهری مواجه شد که در مقایسه با آن، دوزخی زنده به نظر می‌رسید.ممکن است تولد را یک معجزه تصور کنید، اما نوزادان لبخند‌زنان به این دنیا نمی‌آیند، درست است؟

دوره‌ای در معجزات | ۲۷ تیر ۱۴۰۴

۲۶ تیر ۱۴۰۴
دوره‌ای در معجزات
تو می‌خواهی چه چیز را ببینی؟این انتخاب به تو داده شده است.اما این قانون دیدن را بیاموز و اجازه نده ذهنت این قانون را فراموش کند: تو به چیزی خواهی نگریست که درونت احساس می‌کنی.اگر نفرت درون قلبت جای گیرد، دنیایی ترسناک را ادراک خواهی کرد، که با بی‌رحمی در انگشتان تیز و استخوانی مرگ نگه داشته شده است.اگر عشق خداوند را درونت احساس کنی، به دنیایی از رحمت و عشق خواهی نگریست.
(د_۱۸۹_۵∶۱-۵)

دوره‌ای در معجزات | ۲۶ تیر ۱۴۰۴

۲۵ تیر ۱۴۰۴
دوره‌ای در معجزات
وهم، وهم را دیدار می‌کند؛ حقیقت، خودش را.دیدار اوهام به جنگ می‌انجامد.صلح، با نگریستن به خودش، خود را گسترش می‌دهد.جنگ شرطی است که در آن ترس زاده می‌شود، و رشد می‌کند و در پی چیرگی است.صلح حالتی است که عشق در آن ساکن است، و در پی تسهیم کردن خودش است.تعارض و صلح ضد یکدیگرند.جایی که یکی ساکن است، دیگری نمی‌تواند باشد؛ هر کجا که یکی برود دیگری ناپدید می‌شود.این‌چنین یاد خداوند در ذهن‌هایی که به میدان نبرد اوهام تبدیل شده‌اند، پنهان شده است.با این حال، آن بسیار فراتر از این جنگ بی‌معنا می‌درخشد، و آماده است تا به یاد آورده شود هنگامی که طرف‌دار صلح شوی.
(م_۲۳_۱_۱۲∶۱-۹)

دوره‌ای در معجزات | ۲۶ تیر ۱۴۰۴

۲۵ تیر ۱۴۰۴
دوره‌ای در معجزات
ملکوت را همواره به یاد داشته باش، و به خاطر داشته باش که تو که بخشی از ملکوت هستی نمی‌توانی گم شوی.آن ذهن که در من بود در تو است، زیرا خداوند با انصاف کامل می‌آفریند.بگذار روح‌القدس همیشه انصاف او را به تو یادآوری کند، و بگذار به تو بیاموزم که چگونه آن را با برادران خود تسهیم کنی.دیگر چگونه فرصت مطالبه کردن آن برای خودت می‌تواند به تو داده شود؟این دو صدا برای تفسیرهای متفاوت از یک چیز به طور همزمان سخن می‌گویند؛ یا تقریباً همزمان، زیرا نفس همیشه اول سخن می‌گوید.تفسیرهای جایگزین تا زمانی که نخستین تفسیر صورت نگرفته بود، ضروری نبودند.
(م_۵_۶_۳∶۱-۶)

دوره‌ای در معجزات | ۲۵ تیر ۱۴۰۴

۲۴ تیر ۱۴۰۴
دوره‌ای در معجزات
احساسات گناه حافظان زمان هستند.آن‌ها ترس از انتقام یا ترک شدن را برمی‌انگیزند، و بنابراین تضمین می‌کنند که آینده مانند گذشته خواهد بود.این تداوم نفس است.آن به نفس یک احساس امنیت کاذب می‌بخشد با باور کردن این که نمی‌توانی از آن بگریزی.اما تو می‌توانی و باید بگریزی.خداوند در عوض تداوم ابدیت را به تو تقدیم می‌کند.هنگامی که انتخاب می‌کنی این مبادله را انجام دهی، به طور همزمان احساس گناه را با سرور، شرارت را با عشق، و درد را با صلح مبادله خواهی کرد.نقش من تنها گشودن زنجیر ارادهٔ تو و آزاد کردن آن است.نفس تو نمی‌تواند این آزادی را بپذیرد، و در هر لحظهٔ ممکن و به هر طریق ممکن با آن مخالفت خواهد کرد.و تو به عنوان سازندهٔ آن، تشخیص می‌دهی که چه کارهایی می‌تواند انجام دهد، زیرا به آن قدرتِ انجام دادنشان را داده‌ای.
(م_۵_۶_۲∶۱-۱۰)
دوره‌ای در معجزات

استفاده از مطالب فقط برای مقاصد غیرتجاری و با ذکر منبع بلامانع است.