دورهای در معجزات | ۲۷ مهر ۱۴۰۲
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دورهای در معجزات
اگر به خطا در دیگری حمله کنی، به خودت آسیب خواهی زد.هنگامی که به برادرت حمله میکنی نمیتوانی او را بشناسی.حمله همواره بر یک بیگانه انجام میشود.تو او را با نادرست ادراک کردنش بیگانه میسازی، و بنابراین نمیتوانی او را بشناسی.به این دلیل که او را بیگانه ساختهای است که از او میترسی.او را درست ادراک کن تا بتوانی او را بشناسی.در آفرینش خداوند هیچ بیگانهای وجود ندارد.برای آفریدن آنگونه که او آفرید تنها میتوانی آنچه را که میدانی بیافرینی، و بنابراین آن را به عنوان آنچه که از آن خودت است بپذیری.خداوند فرزندانش را با یقین کامل میشناسد.آنها را با شناختنشان آفرید.او آنها را کاملاً میشناسد.هنگامی که آنها یکدیگر را نمیشناسند، او را نمیشناسند.
دورهای در معجزات | ۲۱ مهر ۱۴۰۲
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دورهای در معجزات
اگر این دنیای واقعی میبود، خداوند ظالم میبود.زیرا هیچ پدری نمیتواند فرزندان خود را به بهای رستگاری به این دچار کند و مهربان باشد.عشق برای نجات دادن نمیکُشد.اگر چنین میکرد، حمله رستگاری میبود، و این تفسیر نفس است، نه تفسیر خداوند.تنها دنیای احساس گناه میتواند این را بطلبد، زیرا تنها گناهکاران میتوانند آن را تصور کنند.«گناهِ» آدم نمیتوانست بر کسی تأثیر بگذارد، اگر او باور نمیکرد که این پدر بود که او را از بهشت بیرون کرد.زیرا در این باور معرفت پدر از دست رفت، از آنجایی که تنها کسانی که او را درک نمیکنند میتوانستند آن را باور کنند.
دورهای در معجزات | ۱۹ مهر ۱۴۰۲
۱۹ مهر ۱۴۰۲
دورهای در معجزات
پذیرش احساس گناه در درون ذهن فرزند خداوند آغاز جدایی بود، همانگونه که پذیرش تاوان پایان آن است.دنیایی که میبینی سیستم موهوم کسانی است که از احساس گناه دیوانه شدهاند.با دقت به این دنیا بنگر، و متوجه خواهی شد که آن اینگونه است.زیرا این دنیا نماد مجازات است، و همۀ قانونهایی که به نظر میرسد بر آن حاکمند قانونهای مرگ هستند.کودکان از طریق درد و در درد درون آن زاده میشوند.رشد آنها همراه با رنج است، و از غم و جدایی و مرگ میآموزند.به نظر میرسد که ذهن آنها در مغزشان محبوس شده است، و اگر بدنشان آسیب ببیند، قدرتهای آن کاهش مییابد.به نظر میرسد که آنها عشق میورزند، اما آنها ترک میکنند و ترک میشوند.به نظر میرسد که آنها چیزی را که به آن عشق میورزند از دست میدهند، شاید نامعقولترین از همه باورها.و بدنهای آنها پژمرده میشوند و به نفس نفس میافتند و در زمین دفن میشوند، و دیگر وجود ندارند.هیچ یک از آنها نیست که خداوند را ظالم نپنداشته باشد.
کلید روشنضمیری
۱۶ مهر ۱۴۰۲
گری رنارد
پورسا: و عیسی چگونه ۲۰۰۰ سال پیش، از همۀ آن دانش عرفانی بودایی و یهودی که با یافتههای فیزیکدانان امروزی مطابقت دارد، استفاده کرد؟
گری: خوب، او چیزی را یافت که مردم هنوز هم آن را درک نمیکنند، حتی امروز با این همه پیشرفت در دانش، از جمله روانشناسی، و آن این است: اگر واقعاً فقط یکی از ما وجود دارد، و اگر بخش ناخودآگاه ذهن این را میداند، پس ما چه کار میکنیم وقتی به سراغ قضاوت و محکوم کردن دیگران میرویم؟تنها کاری که ما واقعاً انجام میدهیم این است که مستقیماً به ضمیر ناخودآگاه خودمان پیامی میفرستیم که ما شایسته قضاوت و محکومیت هستیم.هر چیزی که در مورد دیگران میپنداریم در واقع مانند ارسال پیامی در مورد خودمان به خودمان است.
پس چون واقعاً فقط یکی از ما هست که فکر میکند اینجاست، و چون ضمیر ناخودآگاه این را میداند، عیسی تصمیم گرفت همه را در زندگی آنطور که واقعاً هستند ببیند، که روح کامل است به جای اینکه آنها را به عنوان بدن ببیند، که در واقع فقط یک ایده نادرست از جدایی است.او همه را به عنوان مسیحا میدید، پاک و بیگناه.او آنها را به عنوان آن چیزی که واقعاً هستند میپنداشت: جاودانه، آسیبناپذیر، و چیزی که این دنیا حتی نمیتواند آن را لمس کند.
بنابراین کلید روشنضمیری در رازی نهفته است که تاکنون تعداد کمی از مردم آن را دانستهاند، اما عیسی به خوبی آن را میدانست.چگونگی تجربه و احساس تو در مورد خودت، با نحوه نگاه و تفکر دیگران در مورد تو تعیین نمیشود.چگونگی تجربه و احساس تو در مورد خودت، در واقع با نحوه نگاه و تفکر تو در مورد آنها تعیین میشود.در نهایت، این هویت تو را تعیین میکند.بسته به اینکه دیگران را چگونه میبینی، خود را به عنوان یک بدن یا به عنوان روح کامل، به صورت تقسیم شده یا یکپارچه خواهی شناخت.و وقتی این را فهمیدی، فکر میکنم که بخواهی خیلی مراقب این باشی که در مورد دیگران چگونه فکر میکنی!
واقعیت فناناپذیر شما
گری رنارد
گری رنارد
دورهای در معجزات | ۱۶ مهر ۱۴۰۲
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دورهای در معجزات
اگر احساس گناه نمیکردی نمیتوانستی حمله کنی، زیرا محکوم کردن ریشه حمله است.این قضاوت شدن یک ذهن، توسط ذهن دیگر به عنوان نالایق عشق و مستحق مجازات است.اما در اینجا شکاف نهفته است.زیرا ذهنی که قضاوت میکند خود را جدا از ذهنی که قضاوت میشود ادراک میکند، با این باور که با تنبیه دیگری، از مجازات خواهد گریخت.همه اینها تنها تلاش موهوم ذهن برای انکار خودش، و گریز از مجازات انکار است.این تلاشی برای کنار گذاشتن انکار نیست، بلکه تلاش برای حفظ آن است.زیرا این احساسِ گناه است که پدر را برای تو پنهان کرده است، و این احساسِ گناه است که تو را بیعقل کرده است.